یه کار کنید نمیرم...


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خدای خوبم من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی ات نداری ! من خدایی چون تو دارم و تو چون خودت نداری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



یه کار کنید نمیرم...
نویسنده : حامد یعقوبی
تاریخ : دو شنبه 22 ارديبهشت 1393

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه

گفت:

حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه

گفتم:

چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم

گفت:

من رفتنی ام!

گفتم:

یعنی چی؟

گفت:

دارم میمیرم

گفتم:

دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟

گفت:

نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.

گفتم:

خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده با تعجب نگاه کرد و گفت:

اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟ فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش

گفتم:

راست میگی، حالا سوالت چیه؟

گفت:

من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم .

کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن.تا اینکه یه روز به خودم گفتم

تا کی منتظر مرگ باشم؟

خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همهشروع به کار کردم.

اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت.

خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد.

با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن.

آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه. سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم.

بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم.

ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم.

گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم.

مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم.

الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم.

حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟

گفتم:

بله، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه.

آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، داشت میرفت

گفتم:

راستی نگفتی چقدر وقت داری؟

گفت:

معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!

یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم.

با تعجب گفتم:

مگه بیماریت چیه؟

گفت:

بیمار نیستم!! هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار می‌شدم

گفتم: پس چی؟

گفت:

فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر

گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم

گفتن: نه!

گفتم: خارج چی؟

و باز گفتند : نه!

خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی اش فرقی داره مگه؟ باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد…!



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آخرین منجی...آخرین یار♥ و آدرس akharinyar.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

:: کل مطالب : 339
:: کل نظرات : 248

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 21
:: باردید دیروز : 16
:: بازدید هفته : 21
:: بازدید ماه : 2176
:: بازدید سال : 5168
:: بازدید کلی : 310747

RSS

Powered By
loxblog.Com